Montag, 28. Juli 2014

قطعه يي درباره ديدار از محل شهادت شيرزن قهرمان مجاهدخلق طاهره طلوع

قطعه يي درباره ديدار از محل شهادت شيرزن قهرمان مجاهدخلق طاهره طلوع

 تاریخ ایجاد در 05 مرداد 1393
كرمانشاه_3مرداد1393 - قطعه يي درباره ديدار از محل شهادت شيرزن قهرمان مجاهدخلق طاهره طلوع فرمانده سارا درسالگرد عمليات كبير فروغ جاويدان
درختي كه منم!
من يك درختم.
درختي كوچك اما كهنسال و پير. تنهاي تنها در سوزْخيز زمستان و شعله سارِ تابستان.
ايستاده بر صخره يي بلند با چشماني دوخته بر جاده يي بي انتها...
آري من نيز يك درختم. چون ديگر درختان جهان كه به سرسبزي سر از خاك برآورده اند تنها با يك تفاوت شايد...
من تنها درخت زنداني جهانم..... سالهاست در حصر ميزيم و موقوف النظر شده ام.
گهگاه مردمان كه سواره يا پياده از روبرويم ميگذرند، به خُـفيه زير لب فاتحه يي ميخوانند، نيايشي ميكنند. امروز اما جواني، با پاي پياده حصار شكسته و پنهان از نگاه گزمه ها به من نزديك شد. دوربيني به دست و نگاهي پرسا در چشم... صدايش اگرچه پچ پچه بود اما سكوت ذهن مرا شكست:
همين يادْكرد كافي بود تا من اگرچه پاي در بند بروم تا همان تابستان خونرنگ و پرحادثه...
آنروز تنگه، آوردگاهِ آتش و پولاد بود كه زني ناشناس، با مسلسلي داغ و آتش خيز، پلنگ وار و جسور در كنار من فرود آمد.
من درخت بودم. درختي سراپا چشم... تماشاگر حماسه يي تماشايي
زن، بي امان مي غريد و مي خروشيد... گلوي مسلسلش يكدم از غريو شعله خالي نمي شد. با حضور او كركسان را مجال پريدن بر فراز تنگه نبود... او بود و سيلوارهي آتش... سرازير برتمامي يال ها...
مسلسل كه از رعشه باز ماند، مجالي شد تا در سيماي او درنگي كنم. آميزه يي از لبخندِ اطمينان بود و نگاهي ژرف...
زني  تنها و اينهمه آتش! اينهمه ايستادن!
حيرت حراميان را پاياني نبود. پس آن را در خشاب كينه ريخته، از همه سو بر او تاختند. پيكرش آماج گلوله شد... خنجري بر قلبش فرونشاندند و او را وارونه از گلوي من آويختند...
من درخت بودم آري اما با گردن آويزي از شرَف...
تصويري ماندگارْ حك شده بر كتيبه ي تاريخ.... گواه غيرت يك خلق.....

پس لحظه در قاب دوربين رهگذري عاشق، ثبت شد ومن ماندم و خاطره يي كه ذهن هيچ درختي آنرا تجربه نكرده است.
آري...آري سال ها ميگذرد ومن همچنان يك درختم .سرسبز اما با چشماني كه  انتظاري عجيب در آن خانه كرده است. با نگاهي دوخته بر پيچ جاده...با يقيني ناميرا... تا كاروان بازگردد . تنگه را ديگربار درنوردد و حصار مرا بشكند و فريادم در گوش به گوش بگيرد كه:
قدمگاه آن شيرزن را ، زيارتگاهي بايد...گرداگرد درختي كه منم! 

http://www.hambastegimeli.com/

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen