Mittwoch, 29. Oktober 2014

قسمتهایی از اظهارات آخوند مهدوی کنی در نواری که پس از مرگ او منتشر شده است

آخوند مهدوی کنی
آخوند مهدوی کنی


اذعان به نقش پیشتاز مجاهدین در نبرد با دیکتاتوری پیشین 
آخوند مهدوی کنی نخستین رئیس کمیته‌های سرکوبگر ارتجاع در زمان خمینی و رئیس خبرگان ولایت‌فقیه که اخیراً بعد از یک کمای طولانی مرد، در خاطراتش از دوران زندان که بعد از مرگش منتشر شده است، به موقعیت اجتماعی و پیشتازی مجاهدین خلق ایران در نبرد با دیکتاتوری پیشین و مقاومت آنها در دل زندانها در برابر شکنجه‌ها و دژخیمان ساواک اذعان می‌کند. 

وی همچنین به مرزبندی مجاهدین به رهبری مسعود رجوی در دل زندانها با آخوندهای مرتجع (تحت عنوان معممین) و فتوای ننگین آنها علیه انقلابیون مارکسیست و علیه مجاهدین خلق در دل زندانها و تصریح مجاهدین برخطر راست ارتجاعی و هر گونه حکومت آخوندی قبل از پیروزی انقلاب ضدسلطنتی اذعان می‌کند و این‌که خودش و برخی دیگر از آخوندهای خمینی صفت با سپاسگویی یا عفو شاهانه آزاد شدند. 
او تصریح می‌کند: «بنده هم جزو آنهایی بودم که به‌عنوان عفو آزاد شدم». 
به قسمتهایی از اظهارات وی که البته با فرهنگ و بیان آخوندی‌ست، توجه فرمایید: 
در سلولهای انفرادی، زندانی‌ها را پشت سر هم می‌آوردند و می‌بردند و از این آوردن و بردن هم غرض داشتند که شاید ما خصوصی حرف بزنیم و آنها در خلال بازجوییهای‌شان چیزهایی در بیاورند، لذا در این دو ماهی که من در انفرادی بودم خیلی افراد را آوردند و بردند. 

یکی از آنها هم خواهرزاده‌ی آیت‌الله صافی بود که جزو مجاهدین (منافقین) بود و بالاخره بعد از انقلاب هم کشته شد. نامش خادمی بود و جزو بچه‌های خیلی قرص منافقین بود و خیلی هم شکنجه دیده بود. طوری که تا بالای ساق پایش زخم شده بود، تمام پوستش را کنده بودند و دوباره وصله کرده بودند، تمام پاهایش وصله‌ای بود. موجود عجیب و غریبی بود. 

وقتی ما وارد زندان اوین شدیم مشاهده کردیم که زندان در دست چپی‌ها و به‌خصوص کمونیستها و ملحدین است. 
منافقین فعلی ـ که آن زمان به آنها مجاهدین می‌گفتند ـ سردمدار بچه‌مسلمانها بودند و چون از مسلمانها گروهی معارض و مبارز سازمان‌یافته و تشکیلاتی مثل اینها نبود ـ گر چه گروه‌های دیگر هم مثل منصورون بودند، اما اینها زیاد تشکیلاتی نبودند ـ بیشتر بچه‌ها در زندان جذب اینها می‌شدند. 
مجاهدین یک چنین حالتهایی داشتند. بچه‌ها هم جوان بودند و تحت‌تأثیر این احساسات قرار می‌گرفتند؛ 
وقتی ما وارد زندان اوین شدیم، دیدیم مسلمانها و کمونیستها و ملحدان زندگی مختلط دارند و طلاب و علمایی که در زندان بودند بایکوت شده بودند. ما به‌محض ورود اعلامیه‌ای به‌صورت فتوا بر نجاست کفّار و ملحدان و منکران خدا و اسلام و پرهیز از اختلاط در لباس و غذا صادر کردیم 

از کارهای فرهنگی دیگر ما در زندان، این بود که آقای هاشمی بعد از نماز صبح مقداری قرآن با صوت می‌خواندند. دیگر این‌که نماز را به جماعت می‌خواندیم و امام جماعت غالباً آقای منتظری بودند.آیت‌الله طالقانی امامت نمی‌کردند، حتی روزهای جمعه هم نماز جمعه می‌خواندیم. البته بعد جلوی آن را گرفتند. با این‌که مطالب سیاسی هم در خطبه‌ها گفته نمی‌شد، ولی همین که ما ـ یک عده معمم و غیرمعمم ـ دور هم جمع می‌شدیم، این اجتماع برای آنها قابل‌تحمل نبود. در یکی از اتاق‌ها نماز جمعه خوانده می‌شد. 

البته به آقای طالقانی هر چه اصرار می‌کردیم ایشان نمی‌خواندند و می‌گفتند که من به درد امامت نمی‌خورم؛ ولی آقای منتظری نماز می‌خواندند، خطبه هم می‌خواندند، اوقات دیگر هم ایشان امام بودند. البته صبح‌ها یادم نمی‌آید که نماز جماعت خوانده باشیم، چون بعضی زود بلند می‌شدند، بعضی دیر بلند می‌شدند. حال زندانی‌ها حتی‌المقدور رعایت می‌شد، اما ظهر و شب نماز جماعت برقرار بود. 

صبح‌ها وقتی آقای هاشمی نماز می‌خواندند مقید بودند که هر روز قرآن بخوانند. نمی‌گویم صدای آقای هاشمی خیلی بد بود، ولی هیچ خوب نبود 

آیت‌الله طالقانی تفسیر می‌گفتند. یادم است که ایشان سوره‌ی انعام را شروع کردند و همه‌ی ما حتی آقای منتظری می‌نشستیم و گاهی اشکال طلبگی می‌کردیم. آقای طالقانی با این‌که اصلاً کتابی در آنجا نبود و فقط یک قرآن داشتیم، طبق مطالعات و محفوظات سابق‌شان تفسیر خوبی می‌گفتند و برای همه‌ی ما جالب بود و می‌نشستیم و اشکال‌های طلبگی می‌کردیم. آقای منتظری فقه می‌گفتند؛ یادم است مبحث خمس بود. آن {جلسه} را هم همه‌ی معممین می‌نشستند 

آقای طالقانی چون برایشان مشکل بود و سن‌شان از همه‌ی ما بیشتر بود و در همان زمان نزدیک هفتاد سال ـ و شاید هم از هفتاد گذشته بود ـ سن داشتند و ناراحتی قلبی هم داشتند، من و آقای هاشمی و دیگران اصرار می‌کردیم لباس‌های ایشان را بشوییم، ولی ایشان اجازه نمی‌دادند. در تمام این مدت که با هم بودیم ـ که بیش از دو سال شد ـ ایشان لباس‌های‌شان را در تشت حمام می‌گذاشتند و ایستاده با پاهای‌شان می‌شستند و نمی‌توانستند چنگ بزنند. بعد هم می‌آمدند خشک می‌کردند. 

رفتار کمونیستها و مجاهدین با ما 
آخوند مهدوی کنی در قسمت دیگری از خاطراتش از مجاهدین در زندانهای ساواک شاه می‌نویسد: 
در زندان اوین بند یک، از اول حالت تفکیکی وجود داشت و این به‌خاطر موضعگیری ما در برابر کمونیستها و لامذهب‌ها بود که اختلاط مطلق را با آنها برنمی‌تافتیم 
این بند را دو قسمت کرده بودند، حتی دستشویی دو قسمت بود. یک قسمت در اختیار آنها بود و قسمت دیگر به مسلمانها اختصاص داشت که ما ظرفهای‌مان را در قسمت خودمان می‌شستیم. البته آنها نسبت به ما احترام می‌کردند؛ یعنی در برخوردهای‌شان خیلی محترمانه برخورد می‌کردند و ما نیز به آنها احترام می‌کردیم، اما این‌که در جلسات ما شرکت کنند و به‌خصوص بیایند بنشینند یادم نیست. حتی بعد از اعلامیه و فتوای بر نجاست کفار هم همین‌طور بودند و باز به ما احترام می‌کردند؛ یعنی اینها با مجاهدین خیلی فرق داشتند و ما هم به آنها احترام می‌گذاشتیم. 
مجاهدین، آن زمان خیلی بی‌اعتنایی می‌کردند. تعدادی از آنها را به بند ما آوردند، آنها خیلی بی‌احترامی می‌کردند و تقریباً معممین را بایکوت کرده بودند. بچه‌هایی هم که جدیداً می‌آمدند بلافاصله با آنها تماس می‌گرفتند و ارتباط‌شان را با ما قطع می‌کردند، 

اگر چیزی از قول مسعود رجوی نقل می‌کنم، نه به‌خاطر این است که من او را در زندان دیدم، چون او را به بند ما نیاوردند، منتها هواداران آنها را می‌دیدیم که به آنجا می‌آوردند و دوباره می‌بردند. از این رفت‌ و آمدها غرض داشتند. همیشه در زندان رسم است که بندها را عوض می‌کردند و این به‌خاطر اختلاط و نوعی جمع‌آوری اطلاعات و یا روحیه‌گیری بود که در زندان رسم بود. آنها؛ یعنی دوستان مسعود می‌گفتند اگر انقلاب پیروز شود حکومت آینده یک حکومت مذهبی به شکلی که شما آخوندها می‌گویید نیست. ما چنین حکومتی را قبول نداریم. باز یکی از آنها می‌گفت مسعود می‌گوید که ما خمینی را قبول نداریم، خمینی کیست که ما بخواهیم از او تبعیت کنیم. آقایان کروبی، فاکر و گرامی وقتی در بند دو بودند با آنها زیاد برخورد داشتند. این آقایان از قول مجاهدین نقل می‌کردند که آنها می‌گویند خمینی کیست؟ و می‌گفتند که اگر یک روز انقلاب پیروز شود اولین گروهی که ما با آنها می‌جنگیم شما آخوندها هستید، می‌گفتند بزرگترین مانع در سر راه حکومت بی‌طبقه‌ی توحیدی شما هستید. 
خلاصه این‌که محکومیّت من چهار سال بود و بیشتر این مدت را در زندان اوین گذراندم. بعد در ماه آبان که عده‌یی را آزاد کردند، بنده هم جزو آنهایی بودم که به‌عنوان عفو آزاد شدم 

در شرایطی که آخوندهای حاکم به دروغ در تلاش برای سابقه مبارزه تراشی برای خود بودند آخوند مهدوی کنی در خاطرات خود اذعان می‌کند که دستگیری وی و امثال هاشمی رفسنجانی توسط ساواک شاه به‌خاطر هواداری از مجاهدین و کمک مالی به مجاهدین در سالهای دهه 1350بوده است وی در بخشی از خاطرات خود که زیر تیتر کمک مالی به مجاهدین خلق پرونده مشترک آیت‌الله مهدوی کنی و هاشمی رفسنجانی در رسانه‌های رژیم منتشر شده، درباره دستگیری‌اش می‌نویسد: 
در سال 1353 تا مدتی من نمی‌دانستم که آیت‌الله طالقانی بازداشت شده‌اند، چون زندانی بودم و از بیرون زندان خبر نداشتم. همان شبی که مرا گرفتند آقایان هاشمی، طالقانی و لاهوتی را هم گرفته بودند. ما چهار نفر پرونده‌مان از یک نظر مشترک بود و در ارتباط با مجاهدین خلق بود. می گفتند شما به اینها کمکهای مالی کرده اید و با آنها ارتباط دارید. البته مسأله‌ی اسلحه را هم می‌گفتند گرچه از من مسأله‌ی سلاح را نمی‌پرسیدند و بیشتر روی جنبه مالی تکیه می‌کردند. 

بیشتر سؤالات هم درباره‌ی ارتباط با مجاهدین و کمک به زندانیها خانواده‌هایشان و همچنین درباره‌ی زندانیهای مخالفان دستگاه بود.

http://www.mojahedin.org/news/145139/

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen