علي معصومي: بهار، فصل تپش و پوياي تایخ ایجاد در 12 فروردين 1393
«نشود نصيب جانت كه دمي قرار گيري/
تب و تاب زندگاني به تو آشكار بادا/
تپش است زندگاني، تپش است جاوداني/
همه ذرّه هاي خاكم دل بيقرار بادا».
تب و تاب زندگاني به تو آشكار بادا/
تپش است زندگاني، تپش است جاوداني/
همه ذرّه هاي خاكم دل بيقرار بادا».
زمستان مي بندد و مي فرسايد و مظهر سكوت و ايستايي و واماندگي است. همه چيز در زمستان تخته بند مي شود. امّا بهار به همۀ هستي جان مي بخشد. در دل هر ذرّه ذوق تپش و پويايي
مي دمد. همه جا پويش است و بالندگي. زمستان ساحل است و بهار دريايي موج در موج:
«ساحل افتاده گفت گرچه بسي زيستم/
هيچ نه معلوم شد آه كه من چيستم/
موج ز خودرفته يي تيز خراميد و گفت:/
"هستم اگر ميروم گر نروم نيستم"».
مي دمد. همه جا پويش است و بالندگي. زمستان ساحل است و بهار دريايي موج در موج:
«ساحل افتاده گفت گرچه بسي زيستم/
هيچ نه معلوم شد آه كه من چيستم/
موج ز خودرفته يي تيز خراميد و گفت:/
"هستم اگر ميروم گر نروم نيستم"».
بهار درس زايندگي و جوشش و تپش مي دهد؛ درس بيقراري و هردم بيقرارتر شدن:
«چه كنم كه فطرت من به مقام درنسازد/
دل ناصبور دارم چو صبا به لالهزاران/
چو نظر قرار گيرد به نگار خوبرويي/
تپد آن زمان دل من پي خوبترنگاري/
ز شرر ستاره جويم، ز ستاره آفتابي/
سرِ منزلي ندارم كه بميرم از قراري».
http://www.hambastegimeli.com/
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen